این روزها دلم بیشتر از همیشه برای نوشتن تنگ میشه

همین روزهایی که شاید هفته ای یه بار ذهنم من و برای نوشتن همراهی نکنه

دلم برای جو نوشتن یکی دو سال پیشم تنگ شده

همون روزهایی که برای هفته نامه می نوشتم 

همون روزهایی که تحت هر شرایطی ذهنم من و برای نوشتن یاری میکرد 

وقتی چند ماه نشد بنویسم ، وقتی بعد چند ماه دوباره نوشتم

سردبیر با تعجب بهم گفت : جنس نوشته هات عوض شده

مطلب فلانت و یادته ، چقدر مخاطب و به چالش کشید 

مطلب فلان و یادت میاد همون که بالاترین بازدید و روی سایت هفته نامه به خودش اختصاص داد

بعد هم در آرامش گفت : شبیه اون روزها بنویس

لبخند زدم به همین بی روحی :)

نگفتم که نمیشه ، نگفتم که یه وقتهایی نمیشه دیگه شبیه آدم گذشته بود 

عوض میشی دست خودت هم نیست

روزگار تغییرت میده

شاید هم بزرگ شدن ذهنت و با دنیای جدیدی روبرو میکنه و متاسفانه تغییر همیشه بیشترین تاثیر و روی افکار داره 

و نوشتن از شهر افکار سرچشمه میگیره

 

بگذریم ، حالا که باید تو کمتر از نیم ساعت دوش بگیرم و اماده شم و برم بیرون و برسم به کاری که باید 

با عجله و تند تند این مطلب و نوشتم تا یادم باشه دیگه لبخند بی روح تحویل کسی ندم

هر جا هر حسی که داشتم و به زبون بیارم

تا برای دو سه سال بعد گاه به گاه بهش فکر نکنم

به حرف هایی که باید میزدم و نزدم فکر نکنم.

حرفی که باید بزنی و بزن وگرنه سالها بهش فکر میکنی

پاییز جان اندکی آهسته سپری شو ...

نوشتن ,، ,هفته ,مطلب ,فکر ,روزهایی ,روزهایی که ,برای نوشتن ,که باید ,و برای ,ذهنم من

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد کورش عروج روزمرگی طاها بسم الله الرحمن رحیم عشق وازدواج کُو کُد پرسمان هشتم تعبیر خواب hacker-ghanoonmand رویاهای تنهائی من